غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی)

ساخت وبلاگ
  مجلس دهم ... لا یوم کیومک یا اباعبدالله ... مردي كه مي رفتو زني پشت سرش داد مي زد: آرام تر برو پسر زهرا!     ظهر بود. يكي بود و هيچ كس نبود ....   لباس غمت، به قامتِ من صدا زدنِ تو؛ عبادتِ من...   چه مویه کنان، به سینه زنم به غصه و داغ تو سر شکنم خوشم که شود به لحظه ی مرگ لباس سیاه شما؛ کفنم لباس سیاه شما؛ کفنم لباس سیاه شما؛ کفنم...   در موج خون گم کرده تنها هستي‌اش را يک بانوي قامت کمان در بين گودال   سر مي زد از سمت غروبي خون گرفته خورشيد زينب ناگهان در بين گودال   از آسمان نيزه ها معراج مي رفت تا بي کران تا لا مکان در بين گودال   نه سر، نه انگشتر، نه کهنه غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی)...
ما را در سایت غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : qazalak88o بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 22:11

  ای تجلّی صفات همه ی برترها چه قدر سخت بوَد رفتنِ پیغمبرها قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای چون که عشق پدران نیست کم از مادرها... پسرم! می روی اما پدری هم دارینظری گاه بیانداز به پشت سرها سر راهت پسرم تا در آن خیمه بروشاید آرام بگیرند کمی، خواهرها... بهتر این است که بالای سر اسماعیلهمه باشند و نباشند فقط هاجرها مادرت نیست اگر مادر سقا هم نیستعمه ات هست، به جای همه ی مادرها حال که آب ندارند برای لب توبهتر این است که غارت شود انگشترها زودتر از همه آماده شدی، یعنی که:"آن چنان خسته نگشته است تن لشگرها آن چنان کهنه نگشته است سم مرکب‏ هاآن چنان کند نگشته اس غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی)...
ما را در سایت غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی) دنبال می کنید

برچسب : چه قدر سخته,چه قدر سخته تو تنهایی,چه قدر سخته جدایی,چه قدر سخته خدایا هایده,چه قدر سخته خدایا,چه قدر سخته که,چه قدر سخت است,چه قدر سخت,دانلود اهنگ چه قدر سخته جدایی,جملات چقدر سخته, نویسنده : qazalak88o بازدید : 88 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 13:01

مجلس ششم ...مردي كه دست هايش را باز كرد....سعيد بن عبدالله الحنفي         امام تازه تكبير گفته بودند كه تير به پاهاي سعيد خورد. ايستاده بود پيش رو و دست ها را دو طرف تن باز كرده بود. "به خدا قسم اگر بگذارم به حسين در نماز تير بزنيد." حمد مي خواندند كه تير به شكمش خورد. ركوع رفته بودند كه دست هايش، سجده رفته بودند كه سينه اش، سجده دوم بود كه دست ديگرش، تشهد مي خواندند كه چشم هايش، سلام مي دادند كه فرو افتاد....       غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی)...
ما را در سایت غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی) دنبال می کنید

برچسب : یک قیامت گریه در راه است, نویسنده : qazalak88o بازدید : 83 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 16:29

مجلس چهارم : "مردي كه سود نداشت ....ضحاك بن قيس مشرقي"    " فايده، كلمه اي اين همه بي معني نشده بود كه ظهر آن روز شد ".  مرد گفت: "پسر رسول! با تو عهد كرده بودم تا فايده دارم بمانم".    پسر رسول نشسته بود كنار تن خوني آخرين نفري كه رفته بود ميدان و سر و رويش غرق خاك و عرق بود.   مرد گفت: " تنها دو تن از يارانت مانده اند، پايان معلوم شده ".    پسر رسول چيزي نگفت. صداي مرد آهسته تر شد: "در ماندن من سودي نيست آقا! بگذاريد بروم". پسر رسول سر بلند نكرد. فقط گفت:‌ "كاش زودتر رفته بودي".  لحنش ناگهان نگران شد:                  "اسبي نمانده از اين سپاه عظيم چه طور پياده مي گذري؟" غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی)...
ما را در سایت غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی) دنبال می کنید

برچسب : اشکی بود مرا, نویسنده : qazalak88o بازدید : 69 تاريخ : جمعه 16 مهر 1395 ساعت: 16:46

    مجلس سوم: مردی که صبح امیر بود، شب کسی را نداشت...     به آن که طناب دور گردنش می انداخت...، به آن مردی که تازیانه بالا برده بود تا تنش را سیاه کند...،             به مردمی که ایستاده بودند به تماشا....، به زنی که دلش به رحم آمده بود و آبش داده بود،        به رهگذرانی که نمی شناخت،                                                      حتی             به بچّه ها التمــــــــــــــاس می کرد :        « یکی را روانه کنید به حسین(علیه السلام) بگوید که نیـــــــــــــــــــــــــــــــــا...»   «صل الله علیک یا مسلم بن عقیل» دلانه: چای تلخ روضه زخم قلب ما ر غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی)...
ما را در سایت غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی) دنبال می کنید

برچسب : بسم رب فاطمة,بسم رب الفاطمه, نویسنده : qazalak88o بازدید : 66 تاريخ : چهارشنبه 14 مهر 1395 ساعت: 17:47

  مجلس اول: مردي که نامه هاي زيادي داشت                          پاي نامه صد و چهل هزار امضا بود .   نوشته بود : « بشتاب ، ما چشم به راه تو هستيم .»   نوشته بود : « براي آمدنت آماده ايم و ديگر با واليان شهر نماز نمي خوانيم .»  نوشته بود : « ميوه ها رسيده و باغ ها سبز شده . منتظرت هستيم .»...  نامه در دست هايش ، وسط بيابان روبروي سپاهي که راهش را بسته بودند      ايستاد: «کسي را کشته ام خونش را بخواهيد؟ مالي را برده ام؟ کسي را زخمي کرده ام؟» بي دليل هلهله کردند .   گفت : « مردم کوفه مرا دعوت کرده اند . اين نامه ها ....»         صداهاي بي معني و نامفهوم در آوردند تا صداي غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی)...
ما را در سایت غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : qazalak88o بازدید : 69 تاريخ : سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت: 21:07